Loading...

روند جهانی شدن ، الزام یا اختیار

روند جهانی شدن ، الزام یا اختیار

 

جهانی سازی یا جهانی شدن (GLOBALIZATION) امروز به صورت گفتمان غالب جهانی درآمده است . اینکه پذیرش این گفتمان یک الزام است یا اختیار ، به نفع کشورهای در حال توسعه است یا به زیان آنها ، آیا فرهنگهای بومی در لابه لای نقش و نگارهای جهانی سازی رنگ می بازند ، تغییر ماهیت می دهند ، یا به قوت خود باقی می مانند ، آیا کشور یا کشورهای خاصی پشت فرمان این لکومتیو نشسته اند یا هدایتگران مدام تغییر می کنند و هر کس فرصت می یابد نقشی کم یا بیش در هدایت آن به عهده گیرد ، جایگاه و نقش دولتهای ملی و در بیان کلی تر حاکمیت های ملی در فرایند جهانی سازی کجا و چگونه است ، مقتضیات ورود به این روند کدام است و چه بستر سازی های ضرورت دارد ...

اینها و دهها سوال دیگر پیرامون پدیده جهانی سازی ، گرچه با پاسخهایی روبرو شده اند ولی هنوز تازه اند و می توان گفت پاسخی درخور نگرفته اند . میزگرد این شماره تدبیر نگاهی عمیق و موشکافاه به این پرسش مهم روز – چه در سطح ملی و چه در مقیاس بین المللی – انداخته و کوشیده است از منظرهای گوناگون به آن بنگرد .


شرکت کنندگان در میزگرد :

جناب آقای دکتر مرتضی ایمانی راد ، سرکار خانم شهیندخت خوارزمی ، جناب آقای دکتر عبدالعلی قوام ، جناب آقای منصور مجدم ، جناب آقای دکتر سید محمد علی موسوی ، جناب آقای محمد رضا نعمت زاده .

دکتر قوام :

مفهوم جهانی شدن از سال 1961 به طور رسمی وارد فرهنگ " وبستر" می شود ، البته ظاهرا این طور به نظر می رسد که این یک مفهوم جدید است ، ولی شاید بیش از 400 سال قدمت داشته باشد . بنده معتقدم از زمانی که نظام سرمایه داری به وجود آمد جهانی شدن را با خودش آورد . چون قبل از نظام سرمایه داری ، نظام فئودالیته وجود داشت که یک نظام بسته و محلی و درون گرا بود . در حالی که با ورود به عصر سرمایه داری ماهیت این سیستم به گونه ای است که برون نگر است ، یعنی بازارش در خارج از محدوده جغرافیا است ، در محیط بین المللی رقابت می کند ، مواد خام آن باید از بیرون تامین شود و سرمایه اش نیز نمی تواند در یک فضای بسته توسعه یابد . حتی تحولات داخلی کشورها هم این مسئله را تایید می کند . برای مثال استراتژی ژاپن قبل از ورود به قرن بیستم ، انزواطلبانه بود و در واقع به خاطر شرایط اقتصادی این استراتژی به آن تحمیل شده بود ، زیرا حاکم بودن اقتصاد کشاورزی نیاز آن را به دنیای خارج کم می کرد . ولی از زمانی که آثار نوسازی سرمایه دارانه در ژاپن ظاهر شد و ژاپن با فئودالیسم ودا ع کرد ، ملاحظه می کنیم که می خواهد این " کیست " را پاره کند و وارد عرصه روابط بین المللی شود . نظیر این تحولات را نیز می توان در امریکا ملاحظه کرد . قبل از جنگ شمال و جنوب در امریکا ، سیاست انزواطلبانه مونروئه تعقیب می شد . اما پس از جنگ که شمال بر جنوب فائق شد ، سیستم سرمایه داری همه جای امریکا را فراگرفت . بنابراین بنده معتقدم وجود این عوامل در نظام سرمایه داری است که مسائل را به صورت جهانی مطرح می سازد . البته با توجه به دگرگونی هایی که در سایه انقلاب صنعتی و تکنولوژی اتفاق افتاد ، طبیعتا این آهنگ تا جنگ جهانی دوم ، نظام دوقطبی در جهان حاکم می شود و تقسیم جهان به صورت دو اردوگاه شرق و غرب ، یک سری موانع را برای جهانی شدن فراهم می کند و لذا سیستم سرمایه داری به راحتی نمی تواند در همه جا توسعه پیدا کند .علت اینکه از دهه هشتاد و بخصوص از دهه 90 بیشتر از این واژه استفاده شد این است که یک سری موانعی که حداقل از نظر ژئوپلتیکی و جغرافیایی برای توسعه روند جهانی شدن وجود داشت ، بعد از فروپاشی سیستم دوقطبی ، از میان برداشته می شود و در نتیجه این روند می تواند به اقصی نقاط دنیا کشیده شود . به بیان دیگر مساله فروپاشی پرده آهنین ، خود عاملی است برای اینکه ما دیگر توسعه را فقط در چارچوب توسعه سرمایه داری یا توسعه سوسیالیستی تعریف نکنیم . بلکه تعریف یکسانی داشته باشیم و به سمت همگانی شدن این واژه ها حرکت کنیم .

در اینجا برای مثال باید عرض کنم که در دوران جنگ سرد ، تعبیری که بلوک شرق از بی طرفی می کرد با تعبیر غربیها فرق داشت . همچنین کمونیستها به جای استفاده از اصطلاح موازنه قدرت ، از واژه همبستگی نیروها استفاده می کردند . فروپاشی سیستم دوقطبی باعث شد که وقتی راجع به موازنه قدرت صحبت می کنیم همه از آن یک تعبیر داشته باشیم . همین گونه است مفهوم حقوق بشر . در دوران جنگ سرد حقوق بشر در چارچوب حقوق بین المللی ، لیبرالیستی و سوسیالیستی تعریف می شد . ولی بعد از این فروپاشی ، از همان واژه حقوق بشری که منشور ملل متحد مطرح کرده استفاده می شود .

عینیت بیشتر

به طور خلاصه ضمن اینکه مفهوم جهانی شدن حدود 400 سال قدمت دارد ، ولی بعد از فروپاشی سیستم دوقطبی ، بیشتر عینیت پیدا می کند ، زیرا حداقل پاره ای از موانع فیزیکی و ژئوپلتیکی از میان برداشته می شود و باعث می شود تا آثار آن به اقصی نقاط دنیا توسعه یابد . ضمنا این پدیده را می توان در کنار نوسازی مورد بررسی قرار داد . نوسازی یک روند جهانی ، همگانی ، پیش رونده و همگون ساز است که با صنعتی شدن و تحولات اقتصادی سیاسی همراه است که به اقصی نقاط دنیا کشیده می شود . حال جوامع برحسب شرایط فرهنگی و تحولات اقتصادی ، اجتماعی خود با این روند نوسازی که ماهیت غربی دارد به گونه های متفاوتی برخورد می کنند . روند جهانی شدن روی ساختار حکومتها و تشکیلات دیوان سالاری اثر می گذارد و در واقع تمام این نهادها را به نحوی تحت تاثیر خودش قرار می دهد . لذا ما وقتی که امروز راجع به توسعه اقتصادی ، توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی صحبت می کنیم تقریبا روی یک سری از پارامترها نظیر نهادینه شد قدرت ، مشروعیت سیاسی ، تولید ناخالص ملی ، سرمایه گذاری ، فرهنگ سیاسی و جامعه مدنی اجماع وجود دارد . اما وقتی که می خواهیم این الگوها را روی جوامع مختلف پیاده کنیم طبیعتا کاربرد آنها ممکن است مقداری تغییر کند . به این ترتیب نمی توان گفت چون جهانی شدن ، یک الزام تلقی می شود همه باید به سمت یکنواخت شدن حرکت کنند . البته در مورد یکنواخت شدن در دیدگاههای پست مدرن انتقادهایی وارد شده و گفته می شود یک نوع سلطه گری در این مفهوم وجود دارد . وقتی که می خواهید یک جامعه یکنواخت ایجاد کنید به نحوی می خواهید بر آن مسلط شوید . اما اگر خواسته ها متنوع باشند ، خیلی دموکراتیک است ، ولی کنترل آن هم خیلی دشوارتر است . لذا جهانی شدن ما را به سوی یک زبان اقتصادی ، یک زبان سیاسی و یک زبان فرهگی مشترک سوق می دهد . در اینجا نکته این است که موقعی که پدیده جهانی شدن با ساختارهای اقتصادی و اجتماعی هر جامعه برخورد می کند مسئله انتخاب مطرح می شود و اینکه تا چه اندازه ساختارهای سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی جامعه پذیرای این الگوی بیرونی هستند خود جای بحث دارد . مسئله دیگر در این فرایند نقش دولت ملی ( Nation –State) است . در اینجا دیگر دولت آن اقتدار قبلی خود را ندارد ، یعنی دهها نهاد دیگر غیر دولتی در اقتدار و حاکمیت دولت سهیم خواهند بود . زمانی حاکمیت ، مطلق تعریف می شد و مرزها نفوذناپذیر بودند ، ولی این روند ( جهانی شدن ) باعث می شود که دولت قدرت خود را با بسیاری از نهادها تقسیم کند . تعداد زیادی از این نهادها غیر دولتی هستند مانند احزاب ، گروههای فشار و شرکتها و بخشهای خصوصی و لذا تحت این شرایط وقتی یک واحد سیاسی مبادرت به انتخاب می کند ، این انتخاب فقط توسط دولت صورت نمی گیرد ، بلکه جامعه نیز در آن نقش دارد . بنابراین تعاملاتی که میان دولت و جامعه مدنی وجود دارد زمینه این دیالوگ و اینکه ما تا چه اندازه و کدام جنبه های جهانی شدن را پذیرا باشیم و کدام را قبول نکنیم ، فراهم می کند . یکی از آثاری که روند جهانی شدن دارد این است که به طور کلی در عناصر تشکیل دهنده دولت ، یعنی مردم ، سرزمین ، حکومت و حاکمیت ، تحول ایجاد می کند و در نتیجه تقابل میان ناسیونالیسم های خرد و کلان اتفاق می افتد . نمونه این جریان را می توان در یوگسلاوی سابق مشاهده کرد . خود سرزمین هم به تبع این جریان می تواند دستخوش یک سری تحولات شود . به همین دلیل آقای پطروس غالی دبیر کل سابق سازمان ملل ، زمانی اعلام کرد که در اوائل دهه نخست سال دو هزار ما باید ناظر حضور 400 واحد سیاسی در عرصه روابط بین الملل باشیم . بنابراین دو عامل را باید در نظر گرفت ، نخست اینکه مردم به سمت عبور از بحران هویت و کسب هویت جدید برای خود می روند ، بخصوص در جوامعی که روند ملت سازی و دولت سازی را ناقص طی کرده باشند این حرکت شدیدتر است . دیگر اینکه روند جهانی شدن باعث می شود که مردم به سمت آن هویتی که در طول تاریخ دنبال آن بوده اند بروند و به این طریق ما دیگر شاهد هویت کلانی به عنوان (Nation-State) نیستیم . به بیان دیگر هویت های خرد می توانند با هویت کلان در تقابل باشند و این وضعیتی است که می تواند باعث تضعیف دولت شود . به همین علت ما به راحتی نمی توانیم پاسخ دهیم که واکنش یک جامعه نسبت به جریان جهانی شدن چیست ؟

اینکه گفته شد با توسعه روند جهانی شدن ، اقتدار دولت کاهش یافته ، این امر به معنای این نیست که واقعا دولت به کلی از بین می رود . بلکه شاید بتوان به این صورت مطرح کرد که دولت وارد یک روند پوست اندازی شده است . مسایلی نظیر مبارزه با مواد مخدر ، مسایل زیست ، حقوق زنان و کودکان ، توسعه پایدار از مسایلی نیستند که از عهده یک دولت برآید . بلکه واحدهای سیاسی و جامعه بین المللی باید همه دست به دست هم بدهند و این مسائل را حل کنند . دولتها با واگذارکردن یک سری از امور به سازمانهای غیر دولتی کارهای اساسی تر نظیر ایجاد امنیت و کنترل ارتش را برعهده دارند و در عین حال نمایندگان آنها در مجامع بین المللی شرکت می کنند . امروزه در پایان قرن بیستم ، ناظر ظهور جامعه ای در اروپا هستیم که اصولا خط بطلان روی تمام دیدگاههای کلاسیک نسبت به حاکمیت دولتها کشیده است . مسلما وقتی کشورهای اروپای غربی وارد این اتحادیه می شوند ، دیگر خودشان به تنهایی منافع ملی ، توسعه ملی ، امنیت ملی و سیاست خارجی را تعریف و تعیین نمی کنند ، بلکه تحت این شرایط ، منافع ملتهای اروپا، توسعه اروپایی نه به خاطر از دست دادن قدرت و یا ضعیف تر شدن بلکه به خاطر کسب قدرت بیشتر وارد این جامعه می شوند . پس نه تنها از اقتدار و حاکمیت آنها کاسته نمی شود بلکه بر قدرتشان هم افزوده می گردد . مجموعه این جریانات باعث می شود که روابط بین الملل جایگزین روابط بین دول شود . در واقع این مهمترین آثار جهانی شدن است ، یعنی دیدگاه آرمان گرایانه ، جایگزین دیدگاههای واقع گرایانه در سیاست بین الملل می شود. پیشنهاد رئیس جمهور محترم ما هم ناظر بر این معنی است که روابط بین الملل را جایگزین روابط بین دول کنند . نکته بعدی در ارتباط با روند ملت سازی و دولت سازی است . نوسازی ( مدرنیزاسیونی ) که در این مراحل مطرح می شود و اصالت را به دولت ملی می دهد ، در مراحل بعد و در بستر همین نوسازی ، دولت ملی به واحد کلان تری به نام جامعه اروپا تبدیل می گردد . بر این اساس امروزه برخلاف دهه 50 ، خیلی از تئوریسین های مسائل توسعه دیگر اصالت را به دولت اقتدارگرا نمی دهند . نکته دیگر اینکه پدیده جهانی شدن دارای ابعاد سیاسی ، اقتصادی ، حقوقی و فرهنگی است . در حالی که در حوزه حقوقی سعی هر دولت بر این بوده است تا تفسیر جداگانه ای از حقوق جزا و کیفری خود بدست دهد ، ولی در فرایند جهانی حقوق جزای بین المللی جایگزین حقوق جزای داخلی می شود . همچنین به جای حقوق تجارت مجزا ، حقوق تجارت بین الملل در چارچوب گات و سازمان تجارت جهانی قرار می گیرد . همین گونه است مسایل فرهنگی و امنیتی . حتی حقوق بین الملل خصوصی دستخوش تحولاتی می شود . به عنوان مثال آیا فردی که در یک جا متولد می شود ، باید الزاما تابعیت های مختلف را بپذیرد . در واقع مسئله برداشتن مرزها در جامعه اروپا در یک چنین جهتی حرکت می کند . من منکر این جریان نیستم که خیلی از قدرتهای بزرگ از وضعیتی که پیش آمده است به نفع خود بهره برداری می کنند ، ولی به قدری این موضوع بزرگ شده که تصور می شود فرایند جهانی شدن در جایی طراحی شده و از یک جا هدایت می شود ، در حالی که چنین نیست . امریکا از طرح حقوق بشر بهره برداری سیاسی می کند و طرح این مسئله از دیدگاه اقتصادی برای دولت آن کشور مقرون به صرفه نیست . زیرا طرح نابرابریهای اقتصادی و شکاف میان فقیر و غنی مستلزم صرف هزینه توسط کشورهای شمال برای کشورهای جنوب است . همینن گونه است طرح مسئله بیکاری و بیسوادی که در حقیقت نقض حقوق بشر است ، ولی توسط کشورهای غربی مطرح نمی شود زیرا نیاز به صرف هزینه دارد . روند جهانی شدن هم برنده و هم بازنده دارد. کشورهای جهان سوم عمدتا بازندگان این روند هستند . ولی این بدان معنی نیست که کشورهای ثروتمند از آثار سوء جهانی شدن مصون باشند . امروزه شما ناظر حضور یک سری گتوها در اطراف شهرهای بزرگ در غرب هستید که خیلی شباهت به گتوهای کشورهای جهان سوم دارد . همین گونه است مسئله بیکاری که در غرب رو به افزایش است . البته مسلما عوارض سوء روند جهانی شدن برای کشورهای جهان سوم به خاطر در اختیار نداشتن ساختارهای کارآمد ، بیشتر خواهد بود .


نشریه تدبیر ، شماره 89 ، سال نهم ، دی ماه 1377 .


ارسال نظر

(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)