Loading...

توسعه در کشورهای جنوب

توسعه در کشورهای جنوب


توسعه یک بار و برای همیشه رخ می دهد

مساله توسعه در ارتباط با کشور های جنوب یا جهان سوم از زوایای مختلف می تواند مورد توجه قرار بگیرد و نظریات زیادی در این زمینه مطرح شده است و هریک از رشته های مختلف علوم انسانی یا حتی علوم تجربی این مقوله را مورد توجه قرار می دهند . تاکید من بیشتر در ارتباط با توسعه سیاسی است . در تعریف من توسعه سیاسی فرایندی است که به دنبال تحقق ترکیبی از اقتدار حکومت و توزیع قدرت سیاسی بین شهروندان است که طی آن اقتدار حکومت کمترین فشار را به توزیع قدرت در میان شهروندان وارد کند و آن را متلاشی و بی معنا نکند و در مقابل حضور در صحنه و همچنین قدرت سیاسی شهروندان کمترین تهدید را متوجه اقتدار حکومت کند و از ناتوانی و بی رمقی آن جلوگیری بکند . بر این اساس جامعه توسعه یافته جامعه ای است که از یک طرف بیشترین فاصله را با قدرتی توزیع شده و ناکارا داشته باشد .این جامعه دارای بیشترین اقتداری هست که به استبداد نینجامد و از سوی دیگر صاحب بیشترین قدرتی است که به فلج شدن منجر نشود . توسعه یک بار و برای همیشه اتفاق می افتد یعنی نمی توان گفت که یک جامعه در یک مرحله به سمت توسعه سیاسی رفته و در مرحله بعدی به سمت توسعه نیافتگی رفته است . توسعه اگر اتفاق افتد ، چه در بعد سیاسی و چه در بعد اقتصادی و چه در ابعاد فرهنگی بسیار نهادینه و عمیق است ، به طوری که با جابه جایی کارگزاران و تغییر و تحولات و تغییر سیاست ها تاثیری در آن ایجاد نمی کند . البته ممکن است از رشد سیاسی صحبت شود که می توان آن را از حیث کمی یا از نظر اهمیت در سطح تاکتیکی و محدود مورد مطالعه قرار داد . اما توسعه به صورت نهادینه شد و طی نسل ها رخ می دهد . توسعه به لحاظ ساختاری رخ می دهد و رفتارهای سیاسی در سطوح خرد و کلان تغییر می کند و قواعد بازی دستخوش دگرگونی می شود و انسان جدیدی به وجود می آید . انسانی که با آن ساختارهای سنتی و محدود و توسعه نیافته گذشته کار می کرد ، دگرگون می شود . بنابراین در بحث توسعه باید دید که آیا انسان جدید به وجود آمده است یا خیر.

توسعه سیاسی مترادف دموکراسی است

نکته بعدی اینکه من توسعه سیاسی را مترادف با دموکراسی می دانم . منظور از دموکراسی نیز حکومت مردم برای مردم به دست مردم است . دموکراسی حکومت قانون و پاسخگو است . با این معیار دیگر تفاوتی میان کشور های امریکای لاتین یا خاورمیانه یا آفریقا نیست . توسعه سیاسی در این معنا امری جهانشمول است . بحث بعدی تنوع ساختاری و برخورداری زیر سیستم ها از استقلال نسبی است . یعنی در برخی موارد ممکن است سیستم دچار تنوع بشود ، اما زیر سیستم از استقلال لازم برخوردار نباشند . اکثر کشورهای جهان سوم در عصر پسا استعماری کوشیدند برای خودشان پارلمان ایجاد کنند و بوروکراسی عریض و طویلی به وجود آوردند و دادگاه ها را ایجاد کردند و بحث تفکیک قوا را مطرح کردند و نهادهای صنفی پا گرفتند و مطبوعات وارد صحنه شدند ، اما خروجی این اقدامات دیکتاتوری و حرکت های ضد دموکراتیک بوده است . دلیل این امر آن است که زیر سیستم ها از استقلال لازم برخوردار نبودند ، یعنی حزب و پارلمان و دادگاه ها وابسته به قوه مجریه بوده اند ، مطبوعات سخنگوی دولت بوده اند ، یعنی آن هویت مستقلی که این نهادها به عنوان نهادهای مردمی که بتوانند بسط جامعه مدنی نقش داشته باشند ، را نداشته اند . همچنین بلافاصله منتقدان می گفتند این الگوها در جهان سوم جواب نمی دهد در حالی روشن است که اگر این نهادها را از محتوا خالی بکنیم ، مشخص است که دیگر پارلمان و احزاب و مطبوعات و اصناف نقش خودشان را نمی توانند ایفا کنند ، یک حزب باید بتواند میان خواسته های متعارض در جامعه میانجیگری کند و خواسته ها را تبدیل به سیاست کند . اگر نهادی این کار را انجام ندهد ، ممکن است نام حزب را به یدک بکشد ، اما حزب واقعی نیست . بنابراین در کشورهای جنوب تنها به برخی مفاهیم بسنده شده است ، اما عملا این مفاهیم از محتوا خالی می شوند و کارکردهای لازم به آنها داده نمی شود .

سیستم باید قدرت را به اقتدار بدل کند

سیستم در روند توسعه باید بتواند قدرت را تبدیل به اقتدار بکند . در بسیاری از موارد کشورهای جنوب توانایی تبدیل قدرت به اقتدار را ندارند . زمانی قدرت تبدیل به اقتدار می شود که مشارکت بسط یابد . مشارکت تنها به معنای رای دادن نیست ، رای دادن شروع کار است و نه پایان آن . رای دادن تنها یک مکانیزم است و مترادف با دموکراسی نیست . مشارکت یعنی مردم در قدرت شریک شوند و از انباشت قدرت دور شویم و به سمت توزیع مجدد قدرت برویم . اگر این رخ بدهد ، می توان قدرت را تبدیل به اقتدار کرد ، در غیر این صورت چاره ای جز استفاده از زور نمی ماند و زور نیز در بلند مدت مشروعیتش را از دست می دهد و سیستم با بحران مشروعیت مواجه می شود .

نقش بافتار بین المللی در توسعه یا عدم توسعه مهم است

در اکثر متون و بحث ها توسعه نیافتگی جنوب را یک عامل درون زا می خوانند . البته من منکر این مساله نیستم ، یعنی معقتدم عوامل جغرافیایی ، تاریخی ، فرهگی ، سیاسی ، رویدادها و ...موجب توسعه نیافتگی می شوند ، این نکته را تایید می کنند . اما در نتیجه مطالعاتم به این نتیجه رسیدم که آن با رفتار بین المللی نیز در توسعه یا توسعه نیافتگی نقش دارد . ما بیشتر پارادایم جنگ سرد را داشتیم .یکی از ویژگی های این پارادایم این بود که فضا را برای توسعه سیاسی تنگ می کرد ، زیرا تقلیل گرا بود و همه چیز را به دولت محدود می کرد . در این نظریه مدام بحث می شد که دولت یک بازیگر یکتاست و زیر گروه ها مورد توجه قرار نمی گرفتند . در حالی که بعد از فروپاشی نظام دوقطبی و نزول آن پارادایم شاهد آن هستیم که همین زیر گروه هایی که به حساب نمی آمدند ، تعیین کننده شده اند و اقتدار دولت مرکزی را به چالش کشیده اند . یکی از ویژگی های دولت انحصار قدرت نظامی است که دولت را از غیر دولت تفکیک می کند . اما الان عملا شاهدیم که این خصوصیت نهاد دولت که انحصار قدرت نظامی باشد ، شدیدا از سوی گروه های معارض به چالش کشیده شده است . در کشورهایی مثل سوریه ، عراق ، افغاستان و...دولت انحصار قدرت نظامی را ندارد و حتی قدرت نظامی گروه های معارض از دولت بیشتر است . بنابراین در دوران جنگ سرد به خاطر تفاسیر مضیقی که از مفاهیم به عمل می آمد و به خاطر آن رویه تقلیل گرایانه باعث می شد که ما خیلی از مسائل جوامع را نبینیم .

در جنگ سرد امنیت تنها به معنای نظامی بود

همچنین هنجارهایی که این پارادایم به بازیگران تحمیل می کرد ، نیز در این قضیه نقش داشت . مثل اینکه یک دولت تنها باید بتواند مسلح شود و امنیت ایجاد بکند و امنیت در وهله اول اهمیت داشت . این در حالی بود که به تعریف دقیق امنیت توجه و مشخص نشد که آیا تعریف امنیت برای دولت مرکزی با تعریف آن از سوی زیر گروه ها مترادف است یا خیر . در آن پارادایم کافی بود که امنیت در نگاه کلان تامین شود . اما امروز بحث این است که امنیت از چه منظری مورد بحث قرار می گیرد ؟ امروز فقدان تهدید به معنای وجود امنیت نیست . ممکن است که هیچ کشوری به کشور دیگری تجاوز نکند اما آن کشور در درون همچنان دچار ناامنی باشد یعنی در سایه توجه به ابعاد غیر نظامی امنیت است که می توانیم زندگی امنی داشته باشیم و امنیت تنها به معنای مسلح شدن یک دولت تا دندان نیست . اتحاد شوروی به این دلیل سقوط نکرد که از نظر نظامی قوی نبود ، بلکه از قضا به این دلیل سقوط کرد که بیش از حد از نظر نظامی قوی بود ، یعنی تجزیه اتحادیه شوروی به دلیل معلول ناکارآمدی دولت و عدم توجه به زیر گروه ها و توسعه سیاسی بود .

حقوق بشر شرق اقتصادی و غرب سیاسی بود

همچنین در پارادایم جنگ سرد حقوق بشر دچار تفسیر مضیق می شد . اتحاد شوروی یک برداشت از این مفهوم داشت و آن را تنها در چارچوب حقوق بشر سوسیالیستی در نظر می گرفت و صرفا بعد اقتصادی آن را در نظر داشت و غرب هم حقوق بشر را صرفا در بعد سیاسی آن در نظر می گرفت . بنابراین یک تفسیر کاملی از حقوق بشر نداشتیم و خیلی از کشورهای جهان سوم نیز ترجیح می دادند از الگوی شوروی استفاده کنند ، زیرا ساختارهای شان اجازه نمی داد دموکراتیک باشند ، در نتیجه بر بعد سخت افزاری و مادی تاکید می کردند و به مساله توسعه سیاسی توجه نداشتند . مفهوم دیگری که در پارادایم جنگ سرد تقلیل گرایانه در نظر گرفته می شد ، مشارکت بود که به آن اشاره کردم . در حالی که برای مشارکت باید نهادهای گوناگون به وجود آیند تا در چارچوب نهادها بتوان مردم را در قدرت شریک کرد بنابراین در چارچوب جنگ سرد و نظام دوقطبی دموکراسی ، آزادی ، جامعه مدنی و توسعه سیاسی برای ثبات فدا می شد . یعنی از منظر امریکایی ها مهم این بود که ثبات یک کشور جهان سومی حفظ شود . در حالی که تمام متحدین امریکا در جهان سوم را دیکتاتورها تشکیل می دهند . این با حقوق بشر و توسعه سیاسی در تعارض است . جرج بوش پسر و خانم رایس اعتراف کردن که ما در زمان جگ سرد دموکراسی را فدای ثبات کردیم . البته مشخص نیست این اشتباه بود یا هنجارهایی بود که جنگ سرد به ابرقدرت ها تحمیل می کرد . دلیل این امر آن بود که غرب تصور می کرد اگر کمی در این کشورها فضای سیاسی باز شود ، امکان دارد این کشورها به سمت شوروی تمایل پیدا کنند و موازنه قدرت به هم بخورد . برای امریکا بحث موازنه قدرت مهم بود . البته ادعا می کرد که از حقوق بشر دفاع می کنیم ، اما عملا این اتفاق نیفتاد . حتی در جاهای مثل اندونزی و شیلی و... که به سمت توسعه سیاسی رفتند ، امریکا جلویش را گرفت . شوروی نیز در تقویت دیکتاتوری ها کمک می کرد و به لحاظ ساختاری عملا دنبال توسعه سیاسی نبود و می خواست موازنه را حفظ کند .

شرق و غرب در توسعه نیافتگی جهان سوم نقش داشتند

بنابراین هم غرب و هم شرق در توسعه نیافتگی جهان سوم نقش داشتند . البته اینها از ساختار نظامی و پارادایم جنگ سرد سرچشمه می گرفت . در نتیجه در فضای پسااستعماری در جوامع جنوب دولت به وجود می آمد ، اما این تنها به ظاهر بود و به ظاهر این کشورها دولت داشتند . الان رخدادهای خاورمیانه ورشکستگی دولت های ساختگی پسا استعماری را نشان می دهد . اگر آن دولت ها کارآمد بودند و یک اراده ملی وجود داشت و مردم در قدرت مشارکت داشتند و سیاست های تبعیض آمیز در این مناطق اجرا نمی شد و مردم از یک رفاه نسبی برخوردار بودند و می توانستند صدای شان را به گوش قدرتمندان برسانند ، دلیلی برای فروپاشی نبود ، ما همیشه واژه ملت را در این سرزمین ها به کار می بریم ، بدون آنکه ملتی شکل گرفته باشد . در این جوامع یک سری اقوام و گروه های هویتی بودند و حکومت نیز با قدرتمندترین قبیله ها ارتباط داشت . این جوامع تازه می خواهند در ابتدای قرن بیست و یک به سمت ملت سازی و دولت سازی گام بردارند . در عصر پسا استعماری در این جوامع جنوب دولت ها برنامه های رفاهی ارایه کردند برای دخالت بیشتر خودشان در امور مملکت و در نتیجه وقتی دولت وارد صحنه می شد ، فضایی برای مردم باقی نمی ماند . در این جوامع با فربه شدن دولت مواجه هستیم و شاهد ضعف بخش خصوصی هستیم . لازمه شکل گیری جامعه مدنی توسعه بخش خصوصی است . در یک بررسی آماری که در اواخر قرن بیستم در کشورهای عربی خاورمیانه به عمل آمد ، مشخص شد که نزدیک به 70 درصد از مردم این کشورها خودشان را با ملیتی که با آن تعلق داشتند ، تعریف نمی کردند . تنها تونس و لبنان بودند که خودشان را تونسی و لبنانی معرفی می کردند و بقیه خودشان را عرب می خواندند . بنابراین نباید از فروپاشی این کشورها در خاورمیانه تعجب کرد . در فضای بعد از جنگ سرد هم دولت هایی که ناکارا بودند با ده ها مدعی مواجه شدند . مهم ترین آنها رسانه ها و فضای مجازی بودند که به نفوذناپذیری مرزبندی هایشان خاتما می دهند و همچنین شرکت های چند ملیتی و ده ها سازمان مردم نهاد که ظهور یافتند . در واقع این دولت ها در کشمکش هستند تا اقتدار خودشان را حفظ کنند . اما اینکه تا چه اندازه موفق هستند ، قابل بحث است .

سرعت تقاضاها و ناتوانی دولت ها

اتفاق دیگر در عصر جهانی شدن مساله سرعت است ، یعنی سرعت طرح تقاضاها و تبدیل آنها به داده ها . یعنی دولت های قوی ظرفیت محدودی برای پاسخگویی و تبدیل این خواسته ها به سیاست دارند ، مشخص است که وضع برای کشورهای جهان سوم این مساله بسیار حادتر است . بنابراین فشردگی زمان و مکان و مساله سرعت ناکارایی دولت های جنوب را بیشتر کرده است و پشت سر این دولت ها با انبوهی از مطالبات مواجه هستیم که به نظر نمی رسد در آینده نزدیک این سیستم ها بتواند از عهده آنها برآیند . آنتونی گیدنز زمانی دولت های جهان سوم را با اندوه پسا هژمونیک توصیف کرد که با جنگ سرد خلق شدند و با افول آن دچار بی معنایی شدیدی شده اند .

سخرانی  در مورد توسعه در کشورهای جنوب ،دانشگاه شهید بهشتی در تالار ناصر خسرو دانشکده ادبیات و علوم انسانی ،روزنامه ی اعتماد ، سه شنبه 10 آذر 1394 ، سال سیزدهم ، شماره 3407 .


ارسال نظر

(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)