Loading...

جهان سوم در عصر جدید روابط بین الملل

جهان سوم در عصر جدید روابط بین الملل


*جهان دو قطبی خصوصا در دوران جنگ سرد حوزه مانوری برای کشورها ایجاد کرده بود که موجب می شد آنها بتوانند با استفاده از تعارض میان دو ابر قدرت ، به برخی خواسته های خود برسند . اما با فروپاشی نظام دوقطبی و آغاز هژمونی آمریکا بر جهان ، همه و خصوصا کشورهای مستقل ، با چالش های اساسی مواجه شده اند . با توجه به این شرایط چه تعریفی از نظام سلسله مراتبی که اکنون در جهان در حال استقرار است ، دارید؟
همانطور که اشاره کردید ، نظام دو قطبی به کشورهای جهان سوم ، امکان مانور در بعضی از موارد و بازی بین دو قطب را می داد و قواعد بازی بین المللی هم این زمینه را برای این کشورها فراهم می کرد تا بتوانند مثلا در صورت مورد بی مهری قرار گرفتن از سوی آمریکا به سمت شوروی بروند و یا بالعکس . ولی با فروپاشی نظام دوقطبی ، این ابتکار عمل به مقدار زیادی از کشورهای جهان سوم گرفته شد . در دوران جنگ سرد ، بسیاری از این کشورها به دلیل ترکیب قومیتی خود و برای حفظ موازنه قدرت بین شرق و غرب محکوم به حفظ یکپارچگی بودند . یعنی یکپارچگی و استقلال آنها برای حفظ موازنه قدرت ، هم مورد تایید شرق بود و هم غرب . اما بعد از فروپاشی این نظام ، چنین نگرانی ای برای برهم خوردن موازنه قدرت وجود ندارد . زیرا دیگر ابر قدرتی به نام شوروی وجود ندارد، در حقیقت یک دولت متفوق به نام آمریکا سعی بر دیکته کردن قواعد مربوط به خود دارد . بنابراین می توان گفت بعد از فروپاشی نظام دوقطبی بسیاری از این کشورها بلاتکلیف ماندند و علاوه بر آنها بسیاری از جنبش ها نیز چنین وضعیتی پیدا کردند . مثلا بعضی از گروه هایی که آمریکا از آنها به عنوان مصداق تروریسم یاد می کند ، در دوران جنگ سرد تروریست محسوب نمی شدند . در واقع گروه هایی که گرایش چپ داشتند مورد تایید شوروی و گروه هایی که گرایش راست داشتند مورد تایید آمریکا بودند و جنبش ها از یکی از دو طرف تغذیه می شدند . ولی با فروپاشی نظام دو قطبی این گروه ها دیگر موضوعیت ندارند و نه تنها دولتی از آنها حمایت نمی کند بلکه در صف تروریست ها قرار می گیرند .
*در واقع در دوران جنگ سرد این گروه ها بخشی از قواعد بازی بودند ؟
بله دوران جنگ سرد ، اصولا بخشی از قواعد بازی بین المللی همین بود که آمریکا از یکسری گروه ها و جنبش ها حمایت کند و شوروی نیز همین طور و دو قدرت به مقدار زیادی موازنه را بر این اساس بین خود تعریف می کردند . بنابراین بعد از فروپاشی نظام دوقطبی ، گروه ها سعی کردند راسا اهداف خود را دنبال کنند . بعضی از گروه ها هم که اصلا از بین رفتند . اما برخی که خیلی رادیکال بودند ، سعی کردند بدون تغذیه از شرق یا غرب ، اقدام کنند . یکی از پیچیدگی های نظام بین الملل بعد از فروپاشی نظام دوقطبی ، همین مساله است . زیرا قبلا آنها زیر چتر قدرت های بزرگ و در نتیجه قابل مدیریت بودند ولی حالا از کنترل خارج شده اند .
*آیا در شرایط کنونی و وضعیت حاضر توازن قوا می تواند مفهوم داشته باشد ؟
خیر . بعد از فروپاشی نظام دوقطبی ، مساله موازنه قدرت به صورتی که توازنی بین دو قدرت برتر باشد ، نداریم . قواعد شرایط دوران جنگ سرد به گونه ای بود که باید یک نوع بازدارندگی متقابل یا یک نوع موازنه وحشت بین کشورها به وجود می آمد و عملا در 50 سال گذشته می بینیم ضمن اینکه دو ابر قدرت در یکی . دو مورد نزدیک بود رو در روی یکدیگر قرار بگیرند ، ولی در سایر موارد ، آنها مسائل را به صورت دیپلماتیک بین خود حل و فصل می کردند و مقدار زیادی از موازنه بر همین اساس طرح می شد . بنابراین بعد از فروپاشی نظام دوقطبی ، مساله موازنه قدرت ، موضوعیت خود را از دست داده است . در واقع در دوران جنگ سرد ، هم بازیگران غیر حکومتی مثل جنبش ها می توانستند در چارچوب دو قطبی تعریف شوند و هم بازیگران حکومتی خارج از جنبش ها ، در عرصه سیاست بی الملل برای خود جایگاهی داشتند و می توانستند از بازی بین دو ابر قدرت بهره برداری کنند و با گرفتن امتیازاتی به حیات خود ادامه دهند . با فروپاشی این نظام و خارج شدن ابتکار عمل از دست کشورهای جهان سوم آمریکا سعی دارد در مناطقی چون خاورمیانه قدرت چانه زنی کشورهای منطقه را به حداقل برساند و ابتکار عمل را در مسائل منطقه ای بر عهده گیرد .
*فرآیند نظام سلسله مراتبی جدید دارای چه ویژگی هایی است ؟
به طور کلی بعد از فروپاشی نظام دوقطبی ایالات متحده آمریکا با یک مشکل عمده مواجه شد و آن از دست دادن فضای مفهومی تمام تعاریفی بود که آمریکا از امنیت ، دیپلماسی ، اتحاد، ائتلاف و در یک کلام "جنگ و صلح "در دوران جنگ سرد ارائه می کرد. یعنی آمریکا نیروی نظامی داشت ولی زمانی که شوروی و کمونیزم وجود داشت ، آنها برای آمریکا " هویت سازی " می کردند . آمریکا می توانست بر این اساس عوامل امنیت زدا و امنیت زا را از یکدیگر تفکیک کند . اما می توان گفت فروپاشی نظام دوقطبی از یک جهت آمریکا را غافلگیر کرد و ناگهان دیپلماسی آمریکا با یک خلا مواجه شد . زیرا دیگر دشمنی وجود نداشت که بتواند سیاست های آن را توجیه کند . گرچه آمریکا در بعضی از موارد ، مسائلی مثل دخالت در سومالی ، مسائل بشردوستانه و این گونه را مطرح می کند تا بلکه بتواند کارکرد جدیدی به نیروی نظامی خود دهد ، ولی اینها به هیچ وجه نمی توانست جایگزین مطلوبی برای شوروی و کمونیزم باشد . اما بعد از حادثه 11 سپتامبر ، آمریکا توانست دشمنی را که بتواند بر مبنای او هویت سازی کند و عوامل امنیت زا و امنیت زدا را تعریف نماید ، پیدا کند که همان " تروریسم " بود .
*در واقع می فرمایید آمریکا در این مدت به دنبال تئوری سازی یک دشمن برای خود بوده است ؟
بله ، دقیقا ؛ زیرا دیپلماسی آمریکا 50 سال بر این اساس شکل گرفته بود . لذا حتی در زمان انتخابات آمریکا یکی از موارد بحث بین دموکرات ها و جمهوری خواه ها در این مورد بود که جمهوری حواهان می گفتند ایالات متحده آمریکا در دو دوره ریاست جمهوری دموکراتیک ها ، نه استراتژی و هدف داشته و نه تصویر درستی از منافع ملی داشته است . اما 11 سپتامبر دخالت آمریکا را در مسائل بین المللی موجه جلوه داد و فرصتی به دست داد تا آمریکا بتواند این خلاء را پر کند . سعی آمریکا بر این است که در این وضعیت جدید نظم جدید و قواعد بازی را خود تعریف کرده و نظام بین الملل را بازسازی کند تا بتواند با ایجاد نظم یک قطبی هژمونیک ، خود را در راس جهان قرار دهد و کشورهای دیگر به نسبت توانایی ها و نقش هایی که دارند . در این سلسله مراتب قرار گیرند و ایالات متحده با در دست گرفتن ابتکار عمل ، توزیع کننده امکانات و فرصت ها باشد . لذا اقدام آمریکا در حمله به عراق به رغم مخالفت هایی که در چارچوب شورای امنیت صورت گرفت می تواند دلیل عمده ای برای ایجاد این نظم یک قطبی هژمونیک باشد .
*به اعتقاد شما این نوع اقدامات میلیتاریستی و هژمونیک آمریکا برای استقرار نظام تک قطبی سلسله مراتبی ، استمرار پیدا خواهد کرد ؟
اگر وضعیت نظم نوین جهانی بعد از جنگ دوم جهانی را با نظم نوینی که اکنون در حال شکل گیری است ، مقایسه کنیم ، خواهیم دید  هزینه شکل گیری نظم نوین بعد از جنگ جهانی دوم را ، آمریکا به تنهایی تقبل نکرد و این هزینه بین آمریکا ، شوروی و کشورهای اروپایی تقسیم شد . اما این بار آمریکا می خواهد تمام هزینه را خود بر عهده گیرد و تمامی بار را خود بر دوش کشد ، لذا باید دید آیا توانایی آمریکا اجازه چنین کاری به او می دهد ؟ همان طور که گفتیم یکی از دلایل حمله آمریکا به عراق یا جاهای دیگر مثل افغانستان ، این است که بتواند خلاء فقدان هویت دوران جنگ سرد را پر کرده و یک تنه نظم جدید را تعریف کند و از طرف دیگر نیز می توان گفت ، اقدامات آمریکا بعد از 11 سپتامبر در حقیقت علیه روند جهانی شدن است .
*چرا ؟
زیرا جهانی شدن هم در داخل آمریکا و هم خارج از آن ، مشکلاتی را برای این دولت ایجاد کرده بود . در داخل آمریکا باعث برهم خوردن ارتباط ارگانیک بین مردم و دولت شده بود . به طوری که شاهد نوعی بی تفاوتی میان مردم آمریکا هستیم که انتخابات اخیر ریاست جمهوری نشان دهنده دخالت کم مردم بود .در حقیقت می توان گفت ما ناظر ظهور یک نوع " دومینو " در داخل خود آمریکا هستیم . دومینویی که آمریکا در مورد جنگ ویتنام و آسیای خاوری مطرح می کرد در واقع داخل آمریکا اتفاق افتاده است . تظاهرات و شعارهایی که انجام شد ، ناشی از این بود که مردم ، دموکراسی لیبرال آمریکا را زیر سئوال می بردند ، بخصوص جوانان و نسل جدید لذا این گسستگی را بین مردم و دولت در داخل آمریکا می بینیم . در عرصه سیاست بین الملل هم ، آمریکا احساس می کند در این چارچوب ، نظام سرمایه داری هم به دلیل مساله جهانی شدن بازنده است زیرا جهانی شدن وضعیتی ایجاد می کرده است که دیگر تکنولوژی را در انحصار یک دولت حتیبا امکانات محدود استفاده کنند . بنابراین آمریکا مشاهده می کرد که بسیاری از رقبای او رشد اقتصادی شش-هفت درصدی دارند در حالی که رشد اقتصادی خود آمریکا دو – سه درصد بیشتر نبود . این وضعیت آمریکا را وادار کرد که به نوعی این عقب ماندگی را جبران کند که یکی از این موارد تسلط بر منابع انرژی است و نمونه آن در مورد عراق قابل مشاهده است . آمریکا می خواهد به این طریق سلطه خود را بر منابع موجود نشان دهد سپس خود تصمیم گیرنده توزیع این منابع باشد . به نظر من از این جهت جهت می توان گفت واکنش امریکا برای شکل گیری این نظم نوین ، واکنشی در چارچوب سیستم سرمایه داری است ؛ زیرا احساس می کند در روند جهانی شدن از رقبا عقب خواهد افتاد . اما بعد از 11 سپتامبر بین مردم و دولت آمریکا انسجام و یکپارچگی ایجاد می شود ، حس ناسیونالیستی تقویت می شود به طوری که علی رغم مخالفت هایی که علیه جنگ آمریکا و عراق وجود دارد ، 70 درصد از مردم آمریکا از سیاست های جورج بوش حمایت می کنند . بنابراین اکنون مساله امنیت برای مردم در اولویت قرار گرفته است و حتی در این چارچوب بعد از 11 سپتامبر مقداری از آزادی های مردم محدود شده است . در عرصه سیاست بین المللی نیز به دلیل بخشی از روند جهانی شدن ، آمریکا احساس می کند در آینده کنترل از دستش خارج می شود و دیگران ابتکار عمل را در دست می گیرند ، نهایتا ، آمریکا با اقدام یک طرفه و با یکجانبه گرایی ، سعی در مقابله با عوارض جهانی شدن دارد .
*به اعتقاد شما در عصر جدید روابط بین المللی پس از 11 سپتامبر شروع شد – که توصیف کردید – بر چه اصول و اساسی مستقر است ؟
به ظور کلی سعی آمریکا بر این است که بتواند تعریف جدیدی از نظم نوین جهانی ارائه دهد . می کوشد از طریق تسلط بر منابع و به دست گرفتن ابتکار عمل و حل و فصل منازعات بین المللی خود را در راس هرم قدرت جهانی قرار دهد تا بتواند علی رغم این که پاره ای از کشورها مثل چین و روسیه از حق وتو در شورای امنیت برخوردار دارند بدون توجه به تشکیلات سازمان ملل و نقش اعضای دائمی آن ، سیاست های مورد نظر خود را یک طرفه به مورد اجرا بگذارد . لذا آمریکا سعی خواهد داشت با روندی تحت عنوان دموکراتیزه کردن ، در ساختار سیاسی بعضی از کشورهای دنیا از جمله خاورمیانه ، تغییراتی ایجاد کند . البته این بدان معنی نیست که آمریکا واقعا تمایل به برقراری نظام های دموکراتیک در این کشورها دارد . بلکه اکنون آمریکا نمی تواند طبق شرایط بین المللی در این نظم نوین که خود تعریف می کند ، با نظام های خودکامه گذشته کار کند ، توجیه آن نیز این است که تعداد زیادی از افراد تروریست 11 سپتامبر اتباع عربستان سعودی بودند در حالی که این کشور یکی از متحدین آمریکا در تمام دوران جنگ سرد و بعد از آن بوده و مقدار زیادی نیز تحت نفوذ ایالات متحده آمریکا قرار داشته است . لذا کاخ سفید به این نتیجه رسیده که یکی از عوامل خارج شدن نظم بین المللی و عدم مدیریت آمریکا در بحران های بین المللی ، وجود نوعی رادیکالیزم در صحنه بین المللی است که آمریکا آن را بیشتر در چارچوب اسلام جست و جو می کند چه در شکل بنیادگرایی و چه اشکال دیگر ، ایالات متحده معتقد است از طریق تقویت نظام های دموکراتیک سعی در " رادیکالیسم زدایی " منطقه دارد .


روزنامه یاس نو ، یکشنبه 7 اردیبهشت 1382 ، شماره 44 .


ارسال نظر

(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)